حسرت عشق))
درکنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ی ویرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
در بزم جهان جز دل حسرت کش ما نیست
ان شمع که می سوزد و پروانه ندارد
گفتم مه من از چه تو در دام نیفتی؟
گفتا:چه کنم دام شما دانه ندارد!
در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
تا چند کنی قصه ی اسکندر و داراب
ده روزه ی عمر این همه افسانه ندارد
نظرات شما عزیزان:
ramin
ساعت10:45---12 شهريور 1390
کاش لحظه ی مرگم امشب بود .
کاش مرغ نفست با من بود
کاش با من بودی و می گفتی
که این قصه همه در فکرم بود
کاش بانوی شهر مشرق با من بود
کاش با مهربانی و خوبی با من بود
کاش چشمانم میدید روزی را
که دستانت محرم دردم بود
سیل اشکی گرفت چشمم را
این ها همه قصه ی عشقم بود
بی تو حتی در اوج خنده هام
بر لب خشکیده ام ماتم بود
کاش با من بودی همه ی ذکرم بود
این ذکر همه در فکرم بود
این ای کاشها همه در فکرم بود
خاطر من همه شب ماتم بود
کاش لحظه ای با من می بودی
آن لحظه به خدا قسم لحظه ی شادم بود
آن شادی را ندیدم هرگز من
آن شادی همه در فکرم بود
تجربه ی بی مهری مرگ من است
این گفته کلام آخر بود
کاش میگفتی حرفی که رازت بود
که همه دردم در رازت بود
کاش میگفتی حرف دلت را
ولی این حرف دل صدای نازت بود
این نگفتن ارزش غم را نداشت
غم من نگفتن رازت بود
روزگاری غم و غصه ی من
صدای دلنواز سازت بود
کاش لحظه ی مرگم امشب بود
کاش لحظه ی مرگم امشب بود
ramin
ساعت10:40---12 شهريور 1390
درونم از غصه و ماتم
مثال روح بی خوا ب است
دلم غمگین
تنم سنگین
سرابی در چشم رنگین
خودم شرمگین
از این ننگی که در خواب است
تنها
ساعت8:52---12 شهريور 1390
_______♥█████████♥_______♥███
ramin
ساعت13:46---8 شهريور 1390
بگو سرگرم چی بودی که اینقد ساکتو سردی
خودت آرامشم بودی خودت دلواپسم کردی
ته قلبت هنوز باید یه احساسی به من باشه
چقد باید بمونم تا یکی مثل تو پیدا شه
تو روز و روزگار من بی تو روزای شادی نیست
تو دنیایی منی اما به دنیا اعتمادی نیست
سلام ای ناله بارون
سلام ای چشمای گریون
سلام روزهای تلخ
هنوزم دوسش دارم
سلام ای بفض تو سینه
سلام ای اه آیینه
سلام شب های دل کندن
هنوز هم ودستش دارم
نمیدونی تو این روزا چقد حالم پریشونه
دلم با رفتنت تنگو دلم با بودنت خونه
خرابه حال من بی تو نمیتونم که بهتر شم
تو دستای تو گل کردم بزار با گریه پرپر شم
ای بی نشونم تو این خزون
منو از خودت بدون
یه بی نشونم تو این خزون یه بیقرارم یه نیمه جون
منو از خودت بدون
سلام ای ناله ی بارون سلام ای چشمای گریون سلام روزهای تلخ من هنوزم دوستش دارم
سلام ای بغض تو سینه سلام ای آه آیینه سلام شب های دل کندن هنوز هم دوسش دارم
ramin
ساعت12:46---8 شهريور 1390
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بو
د در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم
درد بی عشق زجانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
بلبل طبعم «رهی» باشد زتنهایی خموش
نغمه ها بودی مرا تا هم زبانی داشتم
ramin
ساعت12:42---8 شهريور 1390
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
ramin
ساعت12:30---8 شهريور 1390
من آن سنگ مغرور ساحل نشینم که می رانم از خویشتن موجها را
خموشم ، ولی در کف آماده دارم کلاف پریشان صدها صدا را
چنان سهمناکم که از هیبت من نیاید سگ ماهیان در پناهم
چنان تیز چشمم که زاغان وحشی حذر می کنند از گزند نگاهم
صدفها و کفها و شنهای دریا به مرداب رو می نهند از هراسم
من آن سنگم ، آن سنگ ، آن سنگ تنها که هم آشنایم ، که هم ناشناسم
غبار مرا گرچه دریا بشوید ولی زنگ غم دارد آیینه ی من
مرا سنگ خوانند و دریا نداند که چون شیشه قلبی است در سینه ی من
ramin
ساعت12:29---8 شهريور 1390
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری
|